
مدالی که راه خانه را بلد بودمادر آرام ایستاده بود؛ آرام تر از همه؛ جوانی روبه رویش نشست که قهرمانی اش را لای نایلون مشکی پیچیده بود تا تقدیم کند؛ انگار این خانه، بیشتر از هر سالن ورزشی، - ایسنا/همدان مادر آرام ایستاده بود؛ آرام تر از همه؛ جوانی روبه رویش نشست که قهرمانی اش را لای نایلون مشکی پیچیده بود تا تقدیم کند؛ انگار این خانه، بیشتر از هر سالن ورزشی، جای مدال بود همان موقع بود که فهمیدم این بار نه قهرمانی آمده برای گرفتن مدال، که پهلوانی آمده برای بخشیدن آن. سر کوچه ایستاده بودم که موتوری نارنجی از دور به سمت مان آمد. هرچه نزدیک تر می شد، بیشتر مطمئن می شدم که رهگذر است، نه مهمان امروز ما اما وقتی توقف و احوال پرسی کرد، فهمیدم خودش است؛ خانه را گم کرده بود، درست مثل من که اولین بار بود پا به آن کوچه می گذاشتم. حاج محمود، پدر شهید، به همراه تنها برادر علی، دم در به استقبالمان آمدند. لحظه ای که نگاهم به برادرش افتاد، انگار علی نظری دوباره در چهره او جان گرفت؛ همان جوان آرام و متین که نامش سال هاست بر پیشانی شهر ملایر می درخشد. مادر اما آرام تر از همه، در راهرو ایستاده بود. نمی دانم مادرها ذاتاً این قدر آرام اند یا وقتی داغی بزرگ در سینه دارند، سکوت و متانت می شود زبان همیشگی شان. برچسب ها: قهرمانی - آرام - خانه - مدال - نایلون - جوانی - تقدیم |
آخرین اخبار سرویس: |